نویسنده مطالب زیر: رسول مست کنعانی
چه زود د یر شد ...
|
سه شنبه 85 اسفند 1 ساعت 6:50 عصر |
انگار همین دیروز بود که رفتم بازار و برا پیرهن مشکی محرم پارچه خریدم ، انگار همین دیروز بود که تو خیابون چشمم به صندوق صدقه خورد و یادم افتاد که اول محرم داره می رسه و باید صدقه داد ....
انگار همین دیروز بود گفتیم ...
آمد محرم و در میخانه باز شد
رندان باده نوش به ماتم نشسته اند
و ای کاش همه سال محرم و همه روز عاشورا بود
اما چه زود دیر می شود ...
|
|
نظرات شما ( ) |
|
نویسنده مطالب زیر: رسول مست کنعانی
در جواب فاضل
|
سه شنبه 85 اسفند 1 ساعت 9:7 صبح |
قابل توجه دوستانم ، مخصوصا بچه های دوره 6
یادتونه بعد از نوشتن اون رباعی از فاضل نظری ، من گفتم یه دو بیتی در جوابش رو می کنم
حالا این دو بیتی رو بخونید ...
خم ابروی تو تا زخم نزد راست نشد
هرچه دل عشق تو را راه گشا خواست نشد
آسمان نعره برآورد که برخیز ای مرد
پای بی طاقتم این بار که برخاست نشد
علی محمدی
|
|
نظرات شما ( ) |
|
نویسنده مطالب زیر: رسول مست کنعانی
با نوای کاروان ...
|
پنج شنبه 85 بهمن 26 ساعت 11:49 عصر |
صدای زنگ کاروان در بیابان پیچیده و ساربان به خون غلتیده ...
از آن لحظه هراسانم ... از آن لحظه هراسانم که آن قداره بندان حرمت بچه های حسین را بشکنند ، وای برمظلومیت حسین و وای بر صبر و شکیبایی زینب ، امان زلحظه ی هجران که می روی ز برم ...
و وای بر آنان که هیچ بویی از عشق نبرده اند و خورجین های بو گندوی خود را پر از طعام یزیدی کردند بالاجبار اهریمنی گشتند ...
و آه ، آه از آن هنگام که دختری از دست آن اهریمنان ، با پای برهنه در صحرای هجران فرار می کند و می گوید عمو جان کجایی که به داد عزیز دردانه ی برادرت برسی، عمو به خدا دیگر تشنه نیستم ... وای وای وای ...
صدای زنگ کاروان در بیابان پیچیده وساربان به خون غلتیده ...
|
|
نظرات شما ( ) |
|

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|
|