سلام سعيد جان!
با يكي از غزلام شروع مي كنم:
عشق، نفرين خداوند است وقتي نيستي
روح من انگار در بند است وقتي نيستي
باز هم آتشفشان را در دلم حس مي كنم
قلب من كوه دماوند است وقتي نيستي
در نمازم كفر مي گويم به جاي شكر عشق
دين من، ايمان من، چند است وقتي نيستي؟
طعنه ها، دشنام ها، زخم زبان ها، نيش ها
نام من را درد پسوند است وقتي نيستي
حرف هاي منطقي در عشق با من مي زنند
گوش هايم خانه ي پند است وقتي نيستي
چشم هايم اشك مي ريزند هر شب تا سحر
چشم هايم رود اروند است وقتي نيستي
باز هم در خويش مي ميرم شبيه شمع ها
عشق، اين جا يك فرايند است وقتي نيستي
خب از خودت بگو زمانه بر وفق مراد هست يا نه؟ براي من كه نه. انگار همه ي آدم و عالم با من لج افتادن و مي خوان حسابي دهن مهن ما رو آسفالت كنن. هفته ي پيش گفتم برام دعا كن. دعا كني ها مومن. باشه؟ منتظر جوابي كه اين پايين ميدي هستم. علي علي؟ ياعلي