• وبلاگ : كرشمه
  • يادداشت : نمي دونم چرا . . .
  • نظرات : 1 خصوصي ، 16 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    نام تو..

    سحرگاه

    چشم مي گشايم از خواب

    در شهر باران

    مي زنند ، با سرانگشت انتظار

    بر شيشه ي پنجره ي منتظرم

    همهمه ي ناآرام قطرات باران

    كنار مي زنم

    پرده ي سرخ اتاق را

    چشم مي دوزم

    بر ابري مه آلود آسمان

    مي گيرد دست افكار مرا

    دستان هميشه سبز سرو

    مي برد مرا

    به سوي باغچه ي صداقت معصوم گل هاي زرد

    مي روم با او

    دل مي سپارم ، به باران

    خيس مي شود

    پيكر گل واژه هاي صميميت

    در آن هنگام كه مي افتد به زير پايم

    از شاخه ي خميده بر ديوار خانه

    “ گلبرگ اقاقيا “

    ناگهان مي شود تصوير

    ميان واژه هاي شبگير

    صداي عاشقانه ي ضمير

    ناشكيبا و مضطرب

    فرياد مي زنم نام تو را …

    از صداي بي صداي من

    در هم مي آميزد

    پهنه ي زمين و آسمان

    ابرهاي بهاري

    در آسمان گرفته ي آرزوي من

    همراه با غرش رعدي سهمگين

    به فرياد مي نشينند

    تكرار مكرر نام تو را …

    من شرمسار از غريو بانگي چنين غماز

    سر در گريبان نهاده

    گم مي شوم

    در غبار كوچه هاي مه آلود نياز

    و كسي نيست تا بزدايد ، تيرگي ام

    رعب رسوايي دلشدگي ام

    كسي نيست تا بگويد مرا

    كجاست ، ماواي گيسوان خيس احساس من ؟

    گم شده است در كدامين نقطه

    از اين افق خاكستري اهرمن ؟

    سرگردان ، ميان بستر سنگي قلب توست

    يا استوار ، در آغوش آهنين وفاي من

    كسي نيست تا بگويد

    هيچكس نيست

    من چون هميشه تنهايم …

    مهتاب قدياني