تقدیم به آنان که مرا لا ابالی چشمان خویش کردند ...
مدام پرسه زنم در حوالی چشمت
که هم پیاله شوم با اهالی چشمت
به پای تاک ز مستی دخیل می بندم
که ترک می نکند لا ابالی چشمت
عطش سراغ من آمد شبی که نوشیدم
پیاله ای ز شراب زلالی چشمت
نگاه گرم تو وقتی سراغ من آمد
که کشته بود مرا بی خیالی چشمت
هنوز چشم تو آبی ترین دریاهاست
مباد چشمه ی من خشکسالی چشمت
هوای چشم تو ابری فضای چشم تو سبز
خوش است آب و هوای شمالی چشمت
نهان نمی کنم از تو هنوز هم پیداست
کنار پنجره ها جای خالی چشمت
قسم به لطف نگاهت که شعر و موسیقی
نمی رسند به نازک خیالی چشمت
محمد علی مجاهدی
|