نویسنده مطالب زیر: رسول مست کنعانی
گیسوان مجنون بید ...
|
یکشنبه 89 فروردین 1 ساعت 1:47 صبح |
و بهار ترانه ای از لب های تو است که شکفتنش را باور کند و رستنش را پرپردر گامهای استوارت. بغضم در سایه ی غربت اینچنین انبوه می شود و تنهائیم دیرسالی است آغوش گشاده انتظار آمدنت را. من از همیشه بیزارم از بهت دردناک چشمانم به سوت و کوری راه . و از ماندن در این سراچه ی بی تو . و جاده به چه حسی مشوش است ؟ و به چه انتظار دچار؟ که اگر به خواب نمی دید غبار گذشتن مرکبت را ، راهی سراب نومیدی می شد و چه بی تاب است گیسوان مجنون بید و خاک نا آرام زمین.
امشب تمام حرف زمین نام تو است. امشب تمام حرف دشت حدیث باز آمدن تو است و باز آفریدن سبزینه ی خشک گیاه و باز سرودن ترانه مرده انسان. ترانه برابری و مساوات و شعر عشق چه سر گردان است . و چه بی قافیه . اگر نباشد امید پیچیدن در حلقه ی زلفانت و رستاخیز سبز ظهورت ، چه بیهوده . چه بی قافیه . می گویم بی تو کسی با تشنه ها حتی موسیقی آب را زمزمه نمی کند و با خستگان ترانه ی امید را ، هم صدا نمی شود. بی تو شهر چه تنگ است و تاریک . بی تو بهار به سرزنش خزان و به تمسخر پائیز دچار است .
ای یار ! ای همیشه ترین خاطره ! ای مفهوم واژه ی انتظار ! ای بهار ! ای بهار !
الهم عجل لولیک الفرج
سال نو مبارک
|
|
نظرات شما ( ) |
|
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|
|