سفارش تبلیغ
صبا ویژن
  کرشمه
خدایا! از تو هدایت در گمراهی و بینایی در کوری و راه راست در بیراهه درخواست می کنم . [امام صادق علیه السلام]
وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
کل بازدیدهای وبلاگ
183258
بازدیدهای امروز وبلاگ
45
بازدیدهای دیروز وبلاگ
57
منوی اصلی

[خـانه]

[  RSS  ]

[شناسنامه]

[پست الکترونیــک]

[ورود به بخش مدیریت]

درباره خودم
کرشمه
لوگوی وبلاگ
کرشمه
فهرست موضوعی یادداشت ها
باید که جنان درب دگر داشته باشد : باب الحسین (ع) .
بایگانی
بهمن 85
اسفند85
فاطمیه
فروردین 86
اردیبهشت 86
خرداد86
تیر86
مرداد86
شهریور86
مهر86
آبان86
آذر86
دی86
فروردین و اردیبهشت 87
خرداد 87
تیر 87
مرداد 87
مرداد تا آذر 87
محرم و صفر 87
یه سری نوشته هام
محرم88
اسفند88وفروردین 89
فاطمیه اول89
فاطمیه دوم 89 و بعدش
آخرین آرشیو
اوقات شرعی
لینک دوستان

آقا داداش
به نام او که زندگی از او رنگ می گیرد
کنکور زندگی
کربلای6
شهید امر به معروف
من و گل نرگس
ساعت شنی
ماییم و نوای بینوایی
بادبادک باز
دل ریخته
آن ها
از سینما
انجمن جوات های دانشگاه مفید
کلک مشکین
که گرم سر برود مهر تو از جان نرود
طوفان واژه ها
چریک
هیئت جنت الرضا علیه السلام
سرباز صفر جنگ نرم
آب

لوگوی دوستان






موسیقی وبلاگ
اشتراک در خبرنامه
 
پارسی بلاگ
www.parsiblog.com

نویسنده مطالب زیر:   رسول مست کنعانی  

عنوان متن (( او )) ... گفت دوشنبه 86 فروردین 13  ساعت 2:18 عصر

پدر گفت :

آقا !

آقا جان !

یگانه ی من !

مظلوم ترین !

تنهاترین ! ...

تو خود خوب می دانی که من ، عاشق دل شکسته ی تو ، با خود عهد کرده بودم که زندگی ام را ، تمام زندگی ام را ... آری همه و همه ی آن را ، وقف تو کنم ...

و چرا نه ؟!

چرا ، چنین نکنم ؟ در حالی که می دانم ، به یقین میدانم که تو دریا دل من هر روز و همه شب ،لحظاتی از زندگی گران بار خویش را به یاد من بوده ای و برای من، این موجود کوچک سراپا تقصیر ،دست به دعا برداشته ای

و چه زلال

ای زلال ترین !

اشک ریخته ای ؛

اشکی برای من ...

اشک تو برای من ...

اشکی برای سبک شدن کوله بار گناه من ...!

آه ... ای خدای من !

پس اگر تمام زندگی خویش را و لحظه به لحظه ی آن را وقف تو کنم ، هنوز هم هیج نکرده ام و هنوز هم در خم ابتدایی ترین کوچه ی عشق تو مانده ام ...

من عهد کرده بودم ؛

با خود و با خدای خویش ، که لحظات زندگی ام را به یاد تو گره بزنم...

و اکنون ، اکنون که زندگی ام به اندازه ی پنجاه و چهار سال خزان زده است سر به زیرم ، شرمگین ام ؛

از این که نتوانسته ام آن چنان که باید و آن سان که شاید به عهد خویش وفا کنم ...

که به خدا سخت زمانه ای شده است برای عاشقان تو ...

اینک ای دریادل ترین !

... می خواهم به سان مورچه ای که به اندازه ی توان خویش ، تحفه ای برای سلیمان می برد ، هدیه ای به بارگاه تو تقدیم کنم

... و می دانم که سرزنش ام نخواهی کرد ؛ از این که هدیه ام کوچک است ... در برابر عظمت تو .

اکنون به لطف و مهربانی خویش ،

هدیه ی مرا بپذیر ...

فرزند جوان مرا بپذیر ...

فرزندی که قلبش را با محبت تو آشنا کرده ام و شهد شیرین تر از عسل مهرت را ، نه جرعه جرعه که دریا دریا ، در کام جانش ریخته ام ...

وبگذار تا فدایی تو باشد ؛

فدا شود به راه تو ،

که همه چیز من ای

و همه ی هستی او ...

ای تمام سرمایه ی زندگانی من ...

ای نهایت سراسر آرزوهای من ...

ای محبوب آسمانی من ...

مهدی !


  نظرات شما  ( )


لیست کل یادداشت های این وبلاگ

خداحافظی ...
[عناوین آرشیوشده]


 

Powered by : پارسی بلاگ
Template Designed By : MehDJ