نویسنده مطالب زیر: رسول مست کنعانی
با نوای کاروان ...
|
پنج شنبه 85 بهمن 26 ساعت 11:49 عصر |
صدای زنگ کاروان در بیابان پیچیده و ساربان به خون غلتیده ...
از آن لحظه هراسانم ... از آن لحظه هراسانم که آن قداره بندان حرمت بچه های حسین را بشکنند ، وای برمظلومیت حسین و وای بر صبر و شکیبایی زینب ، امان زلحظه ی هجران که می روی ز برم ...
و وای بر آنان که هیچ بویی از عشق نبرده اند و خورجین های بو گندوی خود را پر از طعام یزیدی کردند بالاجبار اهریمنی گشتند ...
و آه ، آه از آن هنگام که دختری از دست آن اهریمنان ، با پای برهنه در صحرای هجران فرار می کند و می گوید عمو جان کجایی که به داد عزیز دردانه ی برادرت برسی، عمو به خدا دیگر تشنه نیستم ... وای وای وای ...
صدای زنگ کاروان در بیابان پیچیده وساربان به خون غلتیده ...
|
|
نظرات شما ( ) |
|
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|
|