وقت است که باز آيي
دوباره عصر انتظار جمعههاي بيبهانگي
سكوت مبهم ِ
خداي از هميشه بيشتر خدا و
بغض ممتد فرشتهها
تويي كه باز هم نيامدي
در ازدحام ِ
جزوههاي مانده و
كتاب و درس و امتحان و اوج بيترانگي
در اين عبور لحظههاي بيرمق
حضور نمنم هزار آرزوي خستهي دمغ
بيا
طلوع كن
براي بودن بهشت گرم و روشنت ،
همين غروب سادهي هواي بي كسي بس است
همين تنفس غريب زندگي
همين حضور بينشان خستگي
همين بس است
كنون كه من ز هر چه بودن و نبودن است،
كنون كه من ز هر گلي كه رنگ سادهي سرودن است
بريده و گسستهام ؛
مرا
مرور كن