• وبلاگ : كرشمه
  • يادداشت : اولين پست من(مهدي علوي)با نام خودم
  • نظرات : 1 خصوصي ، 12 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام

    خدا همچنان تنها ماند و مجهول ، و در ابديت عظيم و بي پايان ملكوتش بي كس ! و در آفرينش پهناورش بيگانه . مي جست و نمي يافت.

    آفريده هايش او را نمي توانستند ديد ، نمي توانستند فهميد ، مي پرستيدندش ، اما نمي شناختندش و خدا چشم به راه ( آشنا) بود .

    پيكر تراش هنرمند و بزرگي كه در ميان انبوه مجسمه هاي گونه گونه اش غريب مانده بود .

    در جمعيت چهره هاي سنگ و سرد ، تنها نفس مي كشيد .

    كسي( نمي خواست) ، كسي (نمي ديد) ، كسي (عصيان نمي كرد) كسي عشق نمي ورزيد ، كسي نيازمند نبود ، كسي درد نداشت ... و ...

    و خداوند خدا ، براي حرف هايش ، باز هم مخاطبي نيافت !

    هيچ كس او را نمي شناخت ، هيچ كس با او ( انس ) نمي توانست بست ...

    انسان را آفريد !

    اما انسان با او چه كرد ؟؟؟ !!! ؟؟؟ !!!

    نمي دانم !‏!!

    هماره ...