نویسنده مطالب زیر: رسول مست کنعانی
میان بارش باران
|
یکشنبه 85 اسفند 27 ساعت 6:5 صبح |
میان بارش باران که اشک پنهان است
فریب دادن مردم چقدر آسان است
دروغ عشق دروغی بزرگ بود دریغ
دلی اگر شده عاشق دگر پشیمان است
چرا به حجم حقیر قفس رضایت داد
پرنده ای که در اندیشه درختان است
کدام پنجره را وا کنم که پر بزنم
تمام پنجره ها غرق در خیابان است
چراغ قرمز عمر مرا به سبز ببر
مسیر ما به شب مرگ راهبندان است
به شاخه گل سرخم بگو جوانه مزن
بهار مژده آغاز یک زمستان است
مسیحا
هماره برقرار ...
|
|
نظرات شما ( ) |
|
نویسنده مطالب زیر: رسول مست کنعانی
به بها نه ای ...
|
شنبه 85 اسفند 19 ساعت 11:30 صبح |
اربعین بود ولی زنده تر از عاشورا
هر که یک کرببلا گوشه ی تنهایی داشت
حاجتی نیست کسی سفره ی دل باز کند
هرکه با قافله آمد رخ زهرایی داشت
از عصا خواست مدد هرکه ، تعجب نکنید
روزگاری تن این خسته دلان پایی داشت
نشنیدید صدایی ز پس خیمه رسید ؟
به گمانم که زنی نغمه ی لالایی داشت
حرف از آب میاور سخن از مشک مگو
آخر این قافله هم مشکی و سقایی داشت
التماس دعا
|
|
نظرات شما ( ) |
|
نویسنده مطالب زیر: رسول مست کنعانی
و همه چیز با کشف آهن شروع شد ...
|
سه شنبه 85 اسفند 8 ساعت 11:48 صبح |
سر می کشد از حنجری آتش گرفته
غم ناله های خواهری آتش گرفته
بشتاب زینب در میان شعله ها باز
دامان طفل دیگری آتش گرفته
آن سوی فریاد عطش صد حنجره درد
در لای لای مادری آتش گرفته
قرآن تلاوت می کند فرزند قرآن
از روی نیزه با سری آتش گرفته
بی شک تمام این وقایع ریشه دارد
در اتفاقات دری آتش گرفته
سید محمد بابا میری
|
|
نظرات شما ( ) |
|
نویسنده مطالب زیر: رسول مست کنعانی
چه زود د یر شد ...
|
سه شنبه 85 اسفند 1 ساعت 6:50 عصر |
انگار همین دیروز بود که رفتم بازار و برا پیرهن مشکی محرم پارچه خریدم ، انگار همین دیروز بود که تو خیابون چشمم به صندوق صدقه خورد و یادم افتاد که اول محرم داره می رسه و باید صدقه داد ....
انگار همین دیروز بود گفتیم ...
آمد محرم و در میخانه باز شد
رندان باده نوش به ماتم نشسته اند
و ای کاش همه سال محرم و همه روز عاشورا بود
اما چه زود دیر می شود ...
|
|
نظرات شما ( ) |
|
نویسنده مطالب زیر: رسول مست کنعانی
در جواب فاضل
|
سه شنبه 85 اسفند 1 ساعت 9:7 صبح |
قابل توجه دوستانم ، مخصوصا بچه های دوره 6
یادتونه بعد از نوشتن اون رباعی از فاضل نظری ، من گفتم یه دو بیتی در جوابش رو می کنم
حالا این دو بیتی رو بخونید ...
خم ابروی تو تا زخم نزد راست نشد
هرچه دل عشق تو را راه گشا خواست نشد
آسمان نعره برآورد که برخیز ای مرد
پای بی طاقتم این بار که برخاست نشد
علی محمدی
|
|
نظرات شما ( ) |
|
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|
|